روز آمدن تو
دختر ناز مامانی صبح یکشنبه ساعت ۶بامداد ۹۷/۰۵/۰۷ بود که انتظار ما برای دیدنت تموم شد و گریه تو بود که با بوسه من آرام شدانگار فهمیده بوی آشناست . وقت آمدن تو با باباجون مهربون دخترمون و خاله فرح و معصومه اومدیم، عمه سلمه هم که با اسفند منتظر اومدنت بود مامان بزرگ ها هم اومدن عمه آمنه و ...بودن
روزهای اول آمدنت که همش بی تابی میکردی و ماما ن رو حسابی بی خواب میکردی حتی به مرحله توهم هم رسیدم یک شب که تو روی پای من خوابیده بودی و من توی گهواره به دنبال تو میگشتم و عمه سلمه پرسید تو گهواره دنبال چی هستی و من گفتم دنبال ریحانه، همون موقع بود که فهمیدم که خواب هستم که چرتم پرید بعد از اون صبح هر وقتی یادم میومد حسابی خنده ام میگرفت .
یکماه اول که گذشت بعد از اون گریه ها و بی قراری های تو شروع شد. بخاطر نفخی که داشتی اولین خندهایت به مامانی هم همون موقع بود. انگار که چهره مامانی رو میشناختی البته واضح نه .
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی