khaterh

اولین های زندگیت دختر نازم

1397/10/3 20:16
نویسنده : مامان گل
143 بازدید
اشتراک گذاری
اولین حمومت رو یک روز بعد از تولدت عمه بزرگت عمه  فضه زد اولین ناخونت رو پنج روز بعد از تولد خاله نرگس گرفت ،آخه ناخونات خیلی نازک بود و خودش می شکست اولین خونه بعد از خونه خودمون خونه مامان جون مریم بابایی رفتیم و چند روز بعد هم  بود که رفتیم خونه مامان جون مریم مامانی شب اونجا خوابیدیم که تو همش بی قراری و گریه کردی آخه هنوز دل دردت خوب نشده بود کامل، تا چند وقت با دیدن اون گریه ها همه ازم میپرسیدند که ریحانه خانوم رو چطور بزرگ میکنی با این همه گریه ولی اون گریه ها خیلی ناراحتم میکرد که وقتی میدیدم هیچ کاری برای آرام کردن تو نمیتوانم  کنم اما با همه بی خوابی ها حضورت برامون شیرین بود بابا هم اون روزا روزای پرکاری داشت چون هرشب یا روز نبود ولی وقتی بود اینقدر باهات بود با همه خستگی تو برای هردویمان بمب انرژی بودی .وقتی پسر دایی اصغرت دنیا اومد من خواستم برم پیشش تو رو به بابایی سپردم وقتی اومدم با این صحنه مواجه شدم هر دو خسته وا خوب ماشاءالله  به دخترم و بابای مهربونش که با همه خستگی وقتی به خونه میاد خستگی ها رو پشت در میذاره



الان هم که دارم برات مینویسم تو خوابی و هنوز پنج ماهت تموم نشده ، نزدیک نهار بود بیدار شدی سر سفره هم اینقد بلایی کردی و خاله فرح بغلت کرد تا مامانی نهارشو بخوره ،بعد از نهار هم رفتیم ساحل البته تو با بابایی رفتین جلو بعد من با خاله ها اومدیم اینم اولین عکست وقتی پاتو تو آب دریا میزدیم.



باز هم تو بی خیال سردی آب دور و اطراف رو میدیدی آخه شبش چله زمستون بود با با یه دور تو رو هم سوار تاب کرد وقتی از اونجا اومدیم ساعت هشت شب بود تو حسابی گردش کرده بودی خسته بودی ولی چون دنیای بزرگتر از خونه دیده بودی تا دیر وقت نخوابیدی ما هم خسته و تازه تو میخواستی دلبری کنی خلاصه من تو رو خوابوندم تو رخت خواب و خودت بازی میکردی  وقتی بیدار شدم تو خواب بودی  و صبح شده بود.الان دارم ادامه خاطراتت مینویسم سه روز از ون روز گذشته و تو   اولین غذای جدید بعد از شیر مادر هم امروز خوردی که مامانی از هدایت قاشق با دستای کوچولوت حسابی ذوق میکرد و تو از طعم غذای جدید....
پسندها (2)

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به khaterh می باشد